آه اے دوست ڪہ دیڪَر رمقی درمن نیست. تو بڪَو داغتر از آتش غم دیڪَر چیست؟ #هوشنگابتهاج
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
از کیفش یه آینه کوچیک درآورد و همونطور که داشت خودش رو تو آینه نگاه میکرد گفت: میدونی چیه؟ رابطه ها مثل این آینه میمونن. آینه رو از دستش گرفتم و گفتم : باز زدی تو فاز فلسفه و منطق؟ حالا چرا شبیه این آینه؟ چون کثیفه؟ اخماش رو کرد تو هم و آینه رو از دستم کشید و اون رو جلوی صورتم گرفت و گفت: چی میبینی؟ گفتم: خب.. الان فقط یه چشمم رو میبینم. فاصله آینه رو بیشتر کرد و گفت: الان چی؟ الان چی میبینی؟ گفتم: الان دوتا از چشمام رو میبینم، نصف صورتم.
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
دیرگاهیست که من در دل این شام سیاه پشت این پنجره ؛ بیدار و خموش ماندهام چشم به راه ...
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
نبودی ببینی چقدر سوت و کورم چقدر بی قرارم چقدر بی عبورم حالا که نیستی اما قلبت رو به رومه میخندم به بغضی که توی گلومه دیگه هیچ امیدی به برگشتنت نیست اینو من نمیگم خم جاده میگه شقیقت سفیده داری پیر میشی چقدر آینه حرفاش رو ساده میگه
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
چقدر دوست دارم دوست داشتنت را... دوست داشتن تویی که ممنوع ترینی برای من..! چقدر دلم هوایت را دارد... هوای تویی که حق نفس کشیدن در هوایت را ندارم..! چقدر آرامش میدهی به من.... تویی که حق آرامش گرفتن از وجودت را ندارم..! چقدر زیبا نوازش میکنی روحم را... تویی که حق نوازش روحت را ندارم..! چقدر خوب است بودنت... تویی که حق با تو بودن را ندارم..! بیادت و برایت نوشتن زیباست... بخوان و دم مزن! میخواهمتـــ میدانم که ميداني حسرت عشق🌿
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
تو چه میدانی...؟! شاید من همانے باشم ڪه... بیشتر از همه دوستت دارم نبودنت را بغل میڪنم... سڪوتت را مینویسم نگرانت میشوم نگرانت میشوم ... و روزے هزار بار خودم را لعنت میڪنم ڪه نمیتوانم دلیلِ لبخندت باشم ڪه نمیتوانم ڪه دورم... تو چه میدانی؟ پشتِ سرت... چه دوستت دارم هایے ست چه خیال هایی...؟! چه میدانی...؟
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
سکه ی زندگی دو رو دارد گاه غمگین و گاه غمگینی
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
چقدر خوب است کسی بیدلیل تو را دوست داشته باشد و هنگامی ڪ از او میپرسی چرا من را دوست داری ؟! در جواب بگوید: بخدا نمیدانم چرا امّا این را میدانم ڪ وقتی نباشی اصلا خوب نیستم چقدر خوب است آدم یکی را داشته باشد هر وقت به او فکر می کند تمام درد هایش را فراموش بکند و چقدر خوب است این دوست داشتن هایِ بی دلیل آدم را آرام و سبک می ڪُند!
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
بعضی گریه ها شعـر نمیشوند موسیقی هم همینطور ! بعضی درد ها را نمیتوان نوشت نمیتوان سـرود .. بعضی بغض ها میانِ اینهمه شعر به هیچ صراطی مستقیم نیستند ! به گمانم بعضی جاها فقط باید مُـرد ...
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:14 توسط دائر
|
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد